سلاااااام!

-نبات چرا بیانی شدی؟!

+اعتراف میکنم دلم برای شاخه های کوچولوشون سوخت!

-.

+خیلی مینوشتم!شاید روزی ۱۰ صفحه!و دقیقا خیلی وقت ها تو دفتر خاطراتم با سلام شروع میکردم!انگار ک کسی به غیر خودم بخواد بخوندش!و حتی گاهی ک خیلی حالم خوب بود با موجود خیالی دوست داشتنیم گفتگو ها داشتم!جوری ک خودمم باورم شده بود تنها نیستم!

من از قبل با بیان آشنا بودم و خواننده خاموش دو سه نفر بودم :) بخاطر همین تصمیم گرفتم وبلاگ داشته باشم! :)

-مجددا خوش اومدی نبات :)♡

+ :))))

***

صبح ساعت پنج بیدار شدم با سردرد و چشم درد،نمیتونستم راه برم،سرم گیج میرفت،کاف داشت آماده میشد بره[خدایا مواظبش باش]سریع برگشتم تو اتاق و خودمو پرت کردم تو تخت و دیگه نفهمیدم چیشد!وقتی بیدار شدم فکر کردم ساعت هفته!ولی وقتی عقربه ی بزرگ رو دیدم که رو ۱۱ هس هم خوشحال شدم هم متعجب!خوشحال بودم چون زمان زود گذشت :/ متعجب بودم چون نمیدونم :/

مامان چند دقیقه بعدش برام صبحونه آورد،خیلی جالبه با وجود اینکه من نمیگم کی بیدار شدم یا کی خوابم و با وجود اینکه از اتاق بیرون نرفتم،خودش متوجه میشه![مرسی مامان]

***

بعد از ناهار،مامان ازم خواست به خانوم مهربون همسایه یه چیزی رو بدم!قبلش حموم بودم و موهامو فقط با کش بسته بودم،رفتم پایین و وقتی پ در رو باز کرد بدون اتلاف وقت پریدم بغلش[دلم براش تنگ شده بود] با دیدن ح که به سمتم اومد بیشتر ذوق کردم و حالا یکی باید مارو از هم جدا میکرد!همش ده دقیقه کنارشون بودم و بعد زودی اومدم بالا!

یک عدد موجود گستاخ هم داریم اینجا که یه مدته باعث ایجاد حس نفرت در من شده!در کمتر از پنج دقیقه حس مثبتم رفت و فقط خودمو به اتاق رسوندم!و تو دلم قربون صدقش رفتم :/ 

اعتراف میکنم اگه قرار بود تو دفترم بنویسم،یک صفحه فحش میدادم بهش!ولی الان فقط به گستاخ اکتفا میکنم!چون هم آروم ترم و هم لازمه به خواننده های اینجا[هر چند کم باشند :)] احترام بزارم!هر چند بدترین فحشی که میدم عوضی  هست :) [دماغش دراز میشود]

روز پنجم رژیمی نبات هم خوب شروع شد و امید است و به زیبایی به پایان برسه!

دیشب با زی زی حرف زدم!اونم شروع کرده بود :)

مامان امروز میره پیشش،کاش میشد منم برم،دلم برای میمِ قشنگم تنگ شده :( [آخرش هم لال از دنیا میرود]

پ.ن:چای دارچینی و مجددا عطرش :)

پ.ن:بافتن موهای نبات :)

پ.ن:باباتو بغل کنی دلت نخواد از بغلش بیای بیرون :) [نبات کوچولو]

پ.ن:اعتراف میکنم چند دقیقه بعدش موجودِ گستاخ رو بخشیدمش!اول حرفش رو هم نمیگم چون زیاد پیش میاد ازش تعریف کنم :)))))

پ.ن:نبات حالش خیلی خوبه :)

ب قول سعدی جانِ دلم:


منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم

برو "شادی" کن ای یار دل افروز
چو خاکت می خورد چندین مخور غم

خدایا مرسی :))♡




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Moromoke Melanie کسرا نیک رای گارانتی امروز کنکور فردوس avish سیمرغ پلاس طراحی سایت اخبار ایران