چای دارچینی اش را میگذارد کنار دستش و چشم هایش را میچرخاند ب سمت شکلات ها!هی با خودش می گوید فراموشش کن!هی یک چیزی اصرار می کند ک اصلا امکان ندارد فراموشش کرد!

میل به خوردن رها نمی کند مرا!

۳۱ ساعته نخوابیدم!منتظرم زود تر شب بشه تا چهارمین روز رژیمیم به خیر بگذره!

شکلات ها را دیشب مامان ک از مسافرت برگشت بین من و ح تقسیم کرد!کنار ح نشسته بودم،یکی پس از دیگری بازشون میکرد و میخورد!و هر کدومش رو هم [عزیزدلم] نصفش میکرد![چرا اینقدر مهربونی تو آخه؟]من هم به زور متوجهش کردم بچه جان دست از سر من بردار!شکلات نمیخوام!

میم راست میگفت هر وقت دلت چیزی رو خواست فکر کن نیم ساعت پیش خوردیش!

یا اینکه میگفت اراده تو بزرگ تر از یک دونه شکلات یا یک مقدار از هر خوراکی ایه!

و من چقدر به حرف هاش شباهت داشتم.

و ما همگی به هم شباهت داشتیم!

دیشب به زی زی پیام دادم و گفتم حالا که برگشتی دوباره شروع کن!

نباتی که تا چند روز قبل باید غذا رو از جلوش برمیداشتی،شروع کرده بود به انگیزه دادن به زی زی!و در نهایت با تشکر زی زی،ساکت شد![و در افق ناپدید شد!]

و حالا فقط به همون لباسی فکر میکنم که به خودم قول دادم وقتی زیر هفتاد رو دیدم،بپوشمش!

به شدت منتظر ماه رمضونم! 

-پارسال ماه رمضون سه کیلو افزایش وزن داشتی!

+امسال فرق داره!من پارسال روزه نگرفتم! :/

-ولی همه فکر میکردن روزه ای!

+خب حالا :/


پ.ن:دلم میخواد برم پیاده روی!تو این هوای ابری عجیب میچسبه :)

پ.ن:دو تا شکلات کوچولو خوردم :/ :)

+راستی میم یه چیز دیگه هم گفت!

-چی گفت؟

+گفت هر وقت خیلی هوس یه چیزی کردی اشکال نداره دو تکه کوچیک ازش بخوری!

-تاکید کرد رو دو تکه؟ :/

+آره شدیدا!

- :/

[مرسی خدا]  :)♡



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موزیک شاد ایرانی موسسه ی مهاجرتی راد ساخت استند | تبلیغاتی ، نمایشگاهی ، فروشگاهی ، آرایشی پخش مواد غذايي Unknown Onion خريدار پالت پلاستيکي