پنجره را باز گذاشته ام، شمعدانی های آن گوشهِ حیاط دلبری می کنند، سرگرم بافتن موهایم بودم که خدا سرک کشید، دستانش را گرفتم، آوردم کنار خودم، سخت به آغوش گرفتمش،من میگفتم و خدا لبخند میزد، دلم میخواست برای همیشه نگهش دارم، برای خودِ خودم، من خدا را، زندگی را، خودم را و این لحظه را سخت دوست دارم. 

میدانی زندگی طعمِ شکلات میدهد، امروز متوجه شدم که خدا هم شکلات دوست دارد :) 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مردم جنوب نجوا / ابوذر سایبری Leslie Aberham ایران پلاست:انواع کیسه زباله فروشگاه اینترنتی مشکی کانال سکسی,کانال تلگرام+18سکس,کانال شهوانی,کانال سک30در موبوگرام,کانال داستان کلاس نهم، خانه ریاضیات اردبیل novinirana آموزش ساز